اولین آدم برفی دو برادر...
همین امروز...عصر...
بعد از برف بازی رفتیم خونه مادر جون، من عجله داشتم واسه برگشتن به خونه و گفتم بریم خونه من برسم شام بپزم، ناهار فردا رو بپزم... آویشار گفت: منم بازی کنم... گفتم تو فقط بازی کن مامان... فقط بازی کن... اونم گفت: تو هم فقط با غذا بازی کن... فقط با غذا بازی کن...
بهترین لحظه های امروز آویشار وقتی بود که برف رو می دید و همش جیغ شادی می کشید و از برف بازی خسته نمی شد...چند دقیقه پیش با دیدن عکس یه آدم برفی تو کتابش غر می زنه که چرا براش از این دستا نذاشی... نمی تونم تونستم فرق نقاشی و برف واقعی رو براش توضیح بدم یا نه...
خدایا سپاس! به خاطر لحظه لحظه های بی نظیر امروز...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی