آویشارآویشار، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آویشار

آویشار عشق پیتزا

آویشار: مامانی! بیینم چی پوتی؟(پختی؟) بعد از بالا رفتن از در ماشین لباسشویی و دیدن پیتزا در حال آماده شدن برای فر، جیغ شادی می کشه و می گه: ها... ماما جونی! میسی برای من پیتزا درش کردی... پیتتتتزا.... پیتتتزا... و همینطور که روی حرف(ت) تاکید می کنه چشاش درشتتر می شه. ...
17 تير 1393

ازآخرین روزهای بهار93

1-    آویشار حوصله عکس گرفتن نداره!     2-   آویشار کاملا رو مود عکس گرفتنه!     خاطرات نوشتنی: نفس مامان و بابا! چه شیرین و قشنگی تو!... هممممممه کارات قشنگه و بامزه است... منو می کشی با این شیطنتهای قشنگت... یکی از کارای قشنگت اینه که به محض اینکه جاروبرقی رو می آریم وسط، می گی: جارو بقی خبا شده کایت تموم شد من درستش کنم خوبببب؟!! (جارو برقی خراب شده کارت تموم شد من درستش کنم) بعد از موافقت من می ری جعبه ابزارت رو می آری(همونی که خاله خشن خریده برات) بعدش یه ستون که با آجراسباب بازیها درست کردی می ذاری زیر جارو برقی در نقش جت(همون جک) و بعد با تفنگت شروع می کنی ب...
31 خرداد 1393

23خرداد

آویشار عشق بلال       بعد از خوردن بلال خودت با سادگی کودکانه ات بلال بابائی رو هم بر می داری بخوری که بهت می گم: مامانی! اون سهم بابائیه، تو سهم خودتو خوردی، با بی خیالی تمام یه گاز گنده می زنی و می گی: دوست دارم!   ...
25 خرداد 1393

درس آویشار

درس آویشار: به این ترتیبه که با مداد شمعی جدیدی که زن دائی جونش براش خریده بود،دایره های کوچیکی می کشید و داخلشونو رنگ می کرد و تا این حلقه تکمیل نشده بود قصد خوابیدن نداشت تا درسش تموم بشه یعنی تا حلقه تموم بشه.       ...
17 خرداد 1393

اولین گردش چهار نفره

امروز برای اولین بار با داداشی، همراه مامانی و بابایی رفتیم کوه... البته چون عصر رفتیم اون بالا بالا نرفتیم و تو نیمه راه یه نیم ساعتی نشستیم و عصرونه خوردیم و کلی عکس گرفتیم... امروز برای اولین بار هم تو دوربین دستت گرفتی و چندددد تا  عکس خوشمل خوشمل از مامانی و بابایی با داداشی گرفتی... عالی بود کارت عزیز دلم! ما بهت افتخار می کنیم... به اینهمه هوش و ذکاوت تو... یه عالمه بوس برای تو. ...
9 خرداد 1393

از تو برای تو 1

سلام نفس مامان! من و داداش کوچولوی تو تنها تو خونه ایم و تو با بابایی رفتی بیرون. عاشق بیرون رفتن و گشت و گذاری. هر جا که می ری از کارواش گرفته تا فتو کپی، همه کارا رو یاد می گیری و می آی تو خونه همونا رو تکرار می کنی، شیرین زبونیهات که نگو... وقتی برام حرف می زنی دلم می خواد درسته قورتت بدم.. دلم خیلی از این می سوزه که این روزا می گذره... دلم می خواد لحظه لحظه بودن کنار شماها رو یه جایی ضبط کنم... خیلی از لحظه ها رو از دست می دم و شرایطش نیست که ضبطش کنم مث همین دیشب که وقتی با داداشت تو اتاق تنها بودی و من از لای در نگاه می کردم ببینم چه کار می کنی... اول دور لبای کوچولوشو پاک کردی و بعدم در حالیکه سعی می کردی دستشو بگیری بهش می گفتی......
29 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آویشار می باشد